آثار بورخس


عاشق ببر، هراسان از آیینه

گفت و گو با کاوه میر عباسی درباره زندگی و آثار بورخس

کاوه میرعباسی با تسلط بر چهار زبان و ترجمه ی بیش از 30 کتاب به عنوان مترجمی دقیق و پر کار شناخته شده ست. «اولریکا و هشت داستان دیگر» نام کتابی است حاوی چند داستان از بورخس که سال ها پیش آن را ترجمه و منتشر کرده است. با وی در خصوص ویژگی های آثار و شخصیتی بورخس گفت و گویی انجام داده ایم که می خوانید.


آقای میرعباسی با توجه به این که شما از معدود مترجمانی هستید که کار بورخس را از متن اصلی(اسپانیایی) ترجمه کرده اید، آیا علاوه بر شکل خاص روایت، در سبک نگارش و زبان بورخس هم ویژگی هایی مشاهده می شود؟
بله یکی از خصوصیات بارز زبانی بورخس، ایجاز فوق العاده اش است که وی را از بسیاری نویسندگان آمریکای لاتین جدا می کند. اگر قرار باشد ما از دو نویسنده آمریکای لاتین نام ببریم که در مقابل هم قرار دارند می بایست از مارکز و بورخس یاد کنیم. مارکز دراز گو است و برعکس، بورخس بی نهایت ایجاز رعایت می کند.متاسفانه خیلی وقت ها این ایجاز در ترجمه خصوصاً ترجمه های فرانسه ای که از آثارش انجام شده از دست رفته است. از این رو بسیاری از مترجمان ایرانی بدون این که بخواهند فقط به این خاطر که از متن واسطه ترجمه کرده اند متوجه این ویژگی نشده اند و طبیعتاً در ترجمه هم آن را رعایت نکرده اند.از دیگر خصوصیات نثر بورخس، سادگی و زیبایی نهفته در نوشته هایش است. خودش دراین باره می گوید:«نثری که مشخص شود زیباست، نثر نا موفقی است.» خود آثار بورخس هم همین طور است و زیبایی در متن نوشته هایش آن قدر عمیق و تندیده در بافت است که ما نمی بینیمش

.
به نظر شما گرایش بورخس به داستان کوتاه و گریز از رمان به خاطر همین تمایل به ایجاز است؟
اگر چه خود بورخس در نوشته ها و مصاحبه هایش همیشه عنوان کرده است که برای رمان به عنوان یک ژانر ادبی اعتبار زیادی قائل نیست، اما به هر صورت درباره او این نکته را نباید از خاطر ببریم که مدت طولانی از عمرش را در نابینایی سپری کرده بود؛ با بررسی داستان هایش در این دوره می بینیم که بسیاری از آن ها از داستان های اولیه اش کوتاه ترند زیرا همان طور که خود توضیح داده است از آن جا که بیناییش روز به روز در حال کاهش بود و به سبب ان مجور بود که کل داستان را به خاطر بسپارد و با این که حافظه خارق العاده ای داشت، نمی توانست متون خیلی طولانی را در ذهنش نگاه دارد و شاید این مسئله یکی از دلایل روی آوردنش به داستان های کوتاه بود.

مگر خودش با خط نابینایان، نوشته هایش را تایپ نمی کرد؟
نه به هیچ وجه. بورخس متن را به ذهن می سپرد، دیکته می کرد و کسی آن را می نوشت و تا سن 75 سالگی اش که مادرش زنده بود این کار به عهده وی بود.
نام بورخس همیشه با «هزار تو» گره خورده است. لطفاً کمی درباره این هزار توها و این که چگونه در ذهنش شکل گرفت توضیح بفرمایید.
تصور من این است که کل ویژگی های کار بورخس را نمی توان محدود به هزار توهای داستانی اش کرد بلکه هزار تو یکی از مؤلفه های شاخص آثار بورخس است. این که هزار تو ها چگونه در دهن بورخس شکل گرفت دقیقاً نمی توانم چیزی بگویم اما خوشبختانه بورخس مصاحبه و سخنرانی های زیادی انجام داده و اطلاعات نسبتاً کاملی درباره زندگی، افکار وخصوصیاتش در دسترس است، مثلا می دانیم که از بچه گی از آیینه می ترسید، عاشق ببر بود، از ماسک کارناوال واهمه داشت و یک سری از این مسایل. او دیدگاه های خاصی هم داشت که در آثارش نمود پیدا می کند. وی مرز واقعیت و رویا را می شکند و تصورش از زندگی و عالم با سرشتی رویا گونه عجین شده است حتی گاه موجودیت خود را زیر سوال می برد. از این گذشته به ادبیات کهن تمام ملت ها آشنا بوده و حتی اولین متنی که در زندگی نوشته متنی درباره اسطوره های یونانی است؛ همان طور که می دانید هزار تو یکی از المان هایی است که در اسطوره های یونانی جایگاه ویژه دارد ممکن است از این جا جرقه اش زده شده باشد، البته اگر بخواهیم با تفکر خود بورخس هم به قضیه نگاه کنیم، تصور دنیا به مثابه یک هزار تو با دیدگاه بورخس سازگاری کامل دارد؛ یعنی: این بینش که ما آدم هایی هستیم که در یک عرصه پیچ در پیچ گرفتار آمده ایم که اگر چه راه خروجی دارد اما هر کسی نمی تواند آن را پیدا کند و ممکن است که در آن گم شود و...

آشنایی بورخس با ادبیات شرق و ایران خصوصاً عطار چه تاثیری بر آثارش داشته؟
آشنایی بورخس با ادبیات شرق ناشی از سرشت جست و جو گرش است. بورخس در دوران نوجوانی در حالی که انگلیسی و فرانسوی را بلد بوده برای این که بتواند آثار متفکران و شاعران آلمانی را بخواند پیش خودش شروع به یادگیری زبان آلمانی کرد و از طرف دیگر نسبت به اسطوره های اسکاندیناو هم کنجکاوی وافری داشت؛ همان طور که راجع به ادبیات کهن انگلیس آن قدر اطلاعات داشت که در دانشگاه های انگلیسی زبان، تدریس می کرد. من بدون تعصب می گویم فرهنگ شرق بسیار غنی تر از فرهنگ اسکاندیناوی است پس طبیعتاً چنین آدمی با این همه کنجکاوی نمی توانسته نسبت به چنین فرهنگی بی تفاوت بوده باشد و مسلما به مطالعه این آثار هم پرداخته و از آن ها ایده گرفته است. البته تحت تاثیر قرار گرفتن بورخس از یک فرهنگ خاص در تضاد با فرهنگ های دیگر نیست بلکه از هر فرهنگی آن چه را پسندیده انتخاب و دست مایه کارش قرار داده است

.
برخی بورخس را جزو نویسندگان پست مدرن محسوب می کنند. شما با این نظر موافقید؟
نه، به نظر من قطعاً پست مدرن نیست. بسیاری بورخس را جزو بنیانگذاران رئالیسم جادویی می دانند که من هم این موضوع را قبول دارم اما به عنوان نویسنده پست مدرن خیر.بورخس چند ویژگی دارد؛ یکی این که هرگز رمان ننوشه، دیگر این که به گفته خودش داستان هایش دارای پرسوناژ نیستند. وقتی می گوید داستان هایش پرسوناژ ندارد، دیگر مقوله ای با عنوان مداخله مؤلف در متن در آثارش موضوعیت پیدا نمی کند. حتی مسئله عدم قطعیت که یکی از ویژگی های رمان پست مدرن محسوب می شود در آثارش دیده نمی شود. فقط از یک جنبه به آثار پست مدرن نزدیک شده و آن این است که درتمام آثار بورخس یک جور رابطه بینامتنی با یک سری آثار دیگر وجود دارد اما با این حال شگر و تکنیکش، تکنیک پست مدرن نیست. من فکر می کنم بورخس این جور دسته بندی ها را بر نمی تابد.

چطور شد با این همه خلاقیت و تاثیر گذاری در ادبیات جایزه نوبل از آن او نشد؟
به نظر من این یکی از بی انصافی هایی بود که به خاطر مسایل سیاسی دامن بورخس را گرفت.رژیم «خوان پرون» یک رژیم پوپولیستی(مردمی) بود و خیلی از متفکران و نویسندگان برجسته آرژانتینی این رژیم را پذیرفته بودند. البته باید متذکر شد که کشورهای آمریکای لاتین و جهان سوم خیلی وقت ها فاشیسم به صورت پوپولیسم جلوه گر می شود ولی به هر صورت ویژگی های فاشیسم اروپایی را ندارد و دارای پایگاه مردمی نیز هست. البته ممکن است بخشی از این پایگاه مردمی ناشی از پاره ای عوام فریبی هم باشد. مسئله ای که در مورد بورخس وجود داشت این بود که از همان ابتدا با حکومت پرون از سر جنگ درآمد. نمی توان گفت که رژیم پرون رژیم بی عیب و نقصی بود، ولی از بسیاری از رژیم های ماقبل و ما بعد خود سالم تر بود. به خاطر لجاجت های بوخس خود و خانواده اش آسیب های زیادی دیدند و همین موضوع باعث شد مدافع سر سخت دیکتاتوری هایی شود که بعد از پرون آمدند و به بورخس احترام گذاشتند و به خاطر همین اصل و روحیه محافظه کارانه ای که داشت به دیکتاتورهای نظامی وابسته به آمریکا که موجب سرنگونی پرون شده بودند لقب آقا منش داده بود. این موضع گیری ها باعث شد که نویسندگان جوان و روشنفکر آمریکای لاتین و بسیاری از نویسندگان اروپایی همه نسبت به بورخس بد بین شوند و همین امر، عامل اصلی تعلق نگرفتن جایزه نوبل به او بود. هر چند خود بورخس با فروتنی کاذب می گفت که من شایسته چنین جایزه ای نیستم، اما تاکید زیادش نشان از دلخوری اش از این مسئله بود.
نظرتان درباره بورخس شاعر چیست؟
ما بورخس را در ایران بیش تر به عنوان داستان نویس می شناسیم در حالی که وی در ابتدا شاعر و رساله نگار بوده و داستان نویسی را تازه در سن 36 سالگی در سال 1935 با کتاب تارخ جهانی رذالت شروع کرده است.من فکر می کنم بورخس شاعر هنوز در ایران ناشناخته مانده و جا دارد روی شعر هایش کار شود چرا که حتماً ارزش خواندن دارد. جالب این جاست که برخلاف بسیاری از شعر های که در ترجمه معنی شان گم می شود، شعر های بورخس نسبتاً راحت تر ترجمه می پذیرند و نه از سانتی مانتالیسم آبکی در آن خبری هست و نه از سطحی گری. در عین حال که عمیق اند و از لحاظ احساسی هم قوی هستند


این مطلب راهم در روزنامه همشهری خوانده بودم هم در سایت ماندگار .راستش نمی دونم کدامیک اول این مطلبو منتشر کرده اند.
به هر حال کار تنظیم این مصاحبه با آقای ناصح بود که تشکر می کنیم.

سالینجر


سالینجر، داستان‌نویس آمریکایی بین سال‎ سالینجر ، داستان نویس آمریکایی بین سالهای 59-1948 یک رمان و چند مجموعه داستان کوتاه منتشر کرد. مشهورترین اثر او «ناطور دشت» (1951) است، داستانی درباره پسربچه مدرسه‌ای یاغی و تجربیات آرمان گرایانه‌اش در نیویورک: «چیزی که من رو دیوونه می‌کنه کتابیه که وقتی خوندی‌ش، آرزو کنی نویسنده‎اش دوست صمیمی‌ت باشه تا هر وقت که دلت خواست بتونی بهش تلفن کنی.
هر چند، این زیاد اتفاق نمی‌افته.» "هولدن کالفیلد، ناطور دشت"ا
جی.دی.سالینجر در یک منطقه آپارتمانی شیک در منهتن نیویورک به دنیا آمد و بزرگ شد. او پسر یک یهودی موفق وارد کننده‌ی پنیر کاشر و همسر ایرلندی-اسکاتلندی‌اش بود. در دوران کودکی، جروم جوان را سانی صدا می‌کردند. خانواده آپارتمان زیبایی در خیابان پارک داشتند. پس از مطالعات بی‌قرار در مدرسه ابتدایی، او را به دانشکده نظامی «فورچ والی» فرستادند که برای مدت کوتاهی در آن‎جا شرکت کرد. دوستان او در این دوره هوش طعنه‌آمیز او را به یاد می‌آورند. در 1937 وقتی 18-19 ساله بود، 5 ماه را در اروپا گذراند. از 1937 تا 1938 در کالج اورسینوس و دانشگاه نیویورک مشغول مطالعه بود. عاشق «اونا اونیل» شد و تقریبا هر روز برای او نامه نوشت و بعدها زمانی که اونیل با چارلز چاپلین که بسیار از او مسن‎تر بود ازدواج کرد، شوکه شد.در 1939 سالینجر در یک کلاس داستان کوتاه نویسی در دانشگاه کلمبیا تحت نظر ویت برنت ـ بنیانگذار و ویراستار مجله‌ی "داستان" - شرکت کرد. در جریان جنگ جهانی دوم به پیاده نظام فرستاده شد و در ماجرای حمله‌ی نورماندی درگیر شد. همراهان سالینجر از او به عنوان فردی بسیار شجاع و یک قهرمان باهوش یاد می‌کنند. در طول اولین ماه‎های اقامتش در پاریس، سالینجر تصمیم به نوشتن داستان گرفت و در همان جا ارنست همینگوی را ملاقات کرد. او هم‌چنین در یکی از خونین‎ترین بخش‎های جنگ در هورتگن والدهم ـ یک جنگ بی‌فایده ـ گرفتار شد و وحشت‎های جنگ را به چشم خود دید.در داستان تحسین‌شده‌ی او «به ازمه، با عشق و نکبت» او یک سرباز آمریکایی بسیار خسته و رنج‌دیده را تصویر می‌کند که رابطه‎ای را با یک دختر 13 ساله‌یبریتانیایی آغاز می‌کند که به او کمک دوباره جرعه‎ای از زندگی را بچشد. خود سالینجر بنا بر بیوگرافی نوشته «یان همیلتون» مدتی به دلیل فشارهای روانی بستری و تحت درمان بوده است. پس از خدمت در ارتش (1942 تا 1946) خودش را وقف نوشتن کرد. او با دیگر نویسندگان مشتاق پوکر بازی می‌کرد، اما به عنوان یک شخصیت تند مزاج که همیشه بازی را می‌برد به حساب می‌آمد. او همینگوی و اشتاین‎بک را نویسندگان درجه دوم می‌دانست اما ملویل را ستایش می‌کرد. در 1945 سالینجر با یک زن فرانسوی به نام سیلویا که پزشک بود ازدواج کرد. آنها بعدها از هم جدا شدند و سالینجر با کلایر داگلاس دختر منتقد هنری انگلیسی رابرت لنگتون داگلاس ازدواج کرد. این ازدواج هم در سال 1967 زمانی که سالینجر به دنیای شخصی خود پناه برد و این فقط ذن بودایی بود که توسعه پیدا می‌کرد، به طلاق انجامید.داستان‎های اولیه سالینجر در مجله‌هایی مثل «داستان» ظاهر شدند. در حالی که اولین داستان‎های مهم او در 1945 در «Saturday Evening Post» و «esquire» منتشر شد و بعد از آن در نیویورکر که تقریبا همه کارهای بعدی او را منتشر کرد. در 1948 «یک روز خوش برای موزماهی» را منتشر شد و «سیمور گلس» را که خودکشی کرد معرفی کرد. این از اولین ارجاعات به خانواده گلس بود که داستان‎هایشان بدنه اصلی نوشته‎های سالینجر را تشکیل می‌دادند. چرخه گلس در مجموعه‎های «فرانی و زوئی» (1961)، «تیرهای سقف را بالاتر بگذارید، نجاران (1961) و «سیمور: پیشگفتار »(1961) ادامه پیدا کرد. بسیاری از داستان ها را «بادی گلس» روایت می‌کند.«هپ ورث، 16، 1942» به شکل یک نامه از یک کمپ تابستانی نوشته شده است که در آن سیمور 7 ساله پرتره‎ای از خودش و برادر کوچکترش بادی مجسم می کند.«هنگامی که به عقب نگاه می‌کنم، به عقب گوش می‌دهم، در حدود 6 تا یا کمی بیشتر شاعر اصیل در آمریکا داشته‎ایم البته در کنار چندین و چند شاعر عجیب و غریب با استعداد خداداد و (خصوصا در دوره مدرن) با تعداد زیادی از سبک‎های منحرف بسیار جالب دیده می‌شود. حالا چیزی شبیه یک محکومیت حس می کنم که ما فقط 3 یا 4 شاعر واقعا غیر قابل چشم پوشی داریم و فکر می‌کنم که سیمور نهایتا در میان آن 3-4 نفر قرار می گیرد.» (از سیمور: پیشگفتار)20 داستان از Collier, Saturday Evening Post, Esquire, Good Hosekeeping, Cosmopolitan و NewYorker بین سالهای 41 تا 48 در کتابی با عنوان «داستان‎های کامل انتخاب نشده از جی.دی.سالینجر» ( 2 جلد) در سال 1974 وارد بازار شد. بسیاری از آن‌ها منعکس‌کننده‌ی دوران خدمت خود سالینجر در ارتش بود. بعدها سالینجر تاثیرات هندو ـ بودایی بر خود پذیرفت. او به یک مرید بسیار دو آتشه‌ی «بشارت‎های سیری راماکریشنا» شد که در مورد مطالعه تصوف و عرفان هندو بودایی بود که سوامی نیخیلاناندا و جوزف کمپبل آن‎ها را به انگلیسی ترجمه کرده بودند.اولین رمان سالینجر، ناطور دشت، به سرعت به عنوان کتاب برگزیده باشگاه کتاب ماه انتخاب شد و تحسین‎های گسترده بین‎المللی را نصیب خود ساخت. هنوز هم سالیانه در حدود 250000 نسخه فروش دارد. سالینجر زیاد برای اهداف تبلیغاتی فعالیت نکرد و حتی عنوان کرد که عکسش نباید در کتاب استفاده شود.اولین نقدها بر کتاب متفاوت بودند، هرچند که بیشتر منتقدان آن را درخشان خواندند. رمان اسمش را از جمله‎ای از رابرت برنز می‌گیرد که در رمان هولدن کالفیلد، شخصیت اول داستان، آن را به اشتباه نقل می‌کند در حالی که خود را به عنوان «ناطور دشت» می‌بیند که باید بچه‎های دنیا را از فروافتادن از یک «صخره مسخره» محافظت کند.داستان به صورت مونولوگ و با زبان عامیانه زنده نوشته شده است. قهرمان بی‌قرار 16 ساله ـ همان طور که خود سالینجر در جوانی بی‌قرار بود ـ در طول تعطیلات کریسمس از مدرسه به نیویورک فرار می‌کند تا خودش را پیدا کند و برای اولین بار رابطه‌ی جنسی را تجربه کند. او شب را با رفتن به یک باشگاه شبانه سپری می‌کند، یک ملاقات ناموفق با یک فاحشه دارد و روز بعد یکی از دوست دخترهای قدیمی‌اش را ملاقات می‌کند. پس از این که مست می‌کند به خانه می‌رود. معلم قدیمی مدرسه هولدن به او پیشنهاد رابطه همجنس‎گرایانه می‌دهد. خواهرش را ملاقات می‌کند تا به او بگوید که می‌خواهد خانه را ترک کند و یک شکست روانی را تجربه می‌کند. طنز رمان آن را در جایگاه سنتی مارک تواین در کارهایی کلاسیکش مثل ماجراهای هکلبری فین و تام سایر قرار می‌دهد اما نگاهش به دنیا خالی از اوهام و غفلت‎های آن‎هاست. هولدن همه چیز را ساختگی می‌خواند و در جستجوی صمیمیت و صداقت است. هولدن ارائه دهنده قهرمان اولیه با وحشت‎های دوران جوانی و بلوغ است اما پر از زندگی و از لحاظ ادبی نقطه مقابل بزرگ «ورتر جوان» گوته است.هر از چند گاه شایعاتی پخش می‌شوند که سالینجر رمان دیگری منتشر خواهد کرد یا این‎که دارد با استفاده از نام مستعاری شاید مثل «توماس پینچون» کتاب منتشر می‌کند. «من توجه کرده‎ام که یک هنرمند واقعی از هر چیزی بیشتر زنده می‌ماند. با تردید می‌گویم حتی بیشتر از ستایش.» این را سالینجر در سیمور: پیشگفتار می‌گوید. از اواخر دهه 60 او از تبلیغات دوری کرده است. روزنامه‎ها تصور می‌کنند چون او مصاحبه نمی‌کند چیزی برای پنهان کردن دارد. در 1961, مجله تایمز، گروهی از خبرنگاران را برای بررسی و تحقیق در مورد زندگی خصوصی سالینجر ارسال کرد. «من نوشتن را دوست دارم. من عاشق نوشتن هستم. اما فقط برای خودم و برای رضایت خودم می‌نویسم.» سالینجر این را در 1974 به خبرنگار نیویورک تایمز گفت. با این وجود بر اساس حرف‎های جویس مینراد، که برای مدتی طولانی از دهه 1970 به نویسنده نزدیک بود، سالینجر هنوز هم می‌نویسد اما هیچ کس اجازه ندارد کار او را ببیند. مینراد 18 ساله بود که نامه‎ای از نویسنده دریافت کرد و پس از یک مکاتبه پرشور پیش سالینجر رفت.بیوگرافی بدون اجازه‎ی یان همیلتون از سالینجر زمانی که نویسنده استفاده‌ی گسترده از نقل قول‎های نامه‎های خصوصی‌اش را نپذیرفت، دوباره نوشته شد. نسخه جدید «در جستجوی جی.دی.سالینجر» در 1988 وارد بازار شد. در 1992 خانه Cornish سالینجر آتش گرفت اما او از دست خبرنگارانی که فرصتی برای مصاحبه با او پیدا کرده بودند، فرار کرد. در اواخر دهه 1980 سالینجر با کالین اونیل ازدواج کرد. داستان مینراد از رابطه‌اش با سالینجر در اکتبر 1998 با نام خانه ما در دنیا روانه بازار شد.

کتابهایی که باید پیش از مرگ خواند!ا



کتابهایی که باید پیش از مرگ خواند!ا--------------------------------------------------------------------------------شماره هایی که در سمت راست نوشته شده همان شماره هایی است که در کتاب اصلی آمده است ، حالا روی چه حسابی این ترتیب را چیده اند.... نمی دانم اگر شما سر در آوردید به ما هم بگوئید.
این لیست را از روی کتاب روبرو نوشته ام...ا

پس این شما و این فهرست "220 کتابی که باید تا پیش از مرگ خواند: ا1- هرگز رهایم مکن - کازوئو ایشیگورو (ققنوس) -19-

ماجرای عجیب سگی در شب - مایک هادون (افق )50-سور بز - ماریو وارگاس یوسا (علم)52- شیطان و دوشیزه پریم - پائولو کوئیلو (کاروان)57- بی‌خبری - میلان کوندرا (روشنگران)63- آدمکش کور - مارگارت آتوود (ققنوس)70- تیمبوکتو - پل استر (افق)89- ساعتها - مایکل کانینگهام (کاروان)90- ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد - پائولو کوئیلو (کاروان)92- خدای چیزهای کوچک - آرونداتی روی (علم)93- خاطرات یک گیشا - آرتور گلدن (سخن)145- عروس فریبکار - مارگارت اتوود (ققنوس)155- جاز - تونی موریسون (آفرینه)189- بیلی بت‌گیت - ای.ال. دکتروف (طرح‌‌نو)190- بازمانده روز - کازوئو ایشیگورو (کارنامه)194- تاریخ محاصره لیسبون - خوزه ساراماگو (علم)195- مثل آب برای شکلات - لورا اسکوئیل (روشنگران)215- کبوتر - پاتریک زوسکیند (مرکز)219- سه گانه نیویورک - پل استر (افق)223- دلبند - تونی موریسون (روشنگران و چشمه)236- عشق در زمان (سال‌های) وبا - گابریل گارسیا مارکز (ققنوس)242- سرگذشت ندیمه - مارگارت اتوود (ققنوس)251- سال مرگ ریکاردو ریش - خوزه ساراماگو (هاشمی)252- عاشق - مارگاریت دوراس (نیلوفر)253- امپراطوری خورشید - جی.جی. بالارد (چشمه)256- بار هستی - میلان کوندرا (گفتار / قطره)266- زندگی و زمانه مایکل ک - جی.ام. کوتسیا (فرهنگ نشر نو)274- منظره پریده رنگ تپه‌ها - کازوئو ایشی گورو (نیلا)276- خانه ارواح - ایزابل آلنده (قطره)286- آوریل شکسته - اسماعیل کاداره (مرکز)287- در انتظار بربرها - جی.ام. کوتسیا (پلک)294- نام گل سرخ - اومبرتو اکو (شباویز)294- کتاب خنده و فراموشی - میلان کوندرا (روشنگران)300- اگر شبی از شبهای زمستان مسافری - ایتالو کالوینو (آگاه)322- آماتورها - ریچارد بارتلمی (کلاغ سفید)331- برج - جی.جی. بالارد (چشمه)335- رگتایم - ای. ال دکتروف (خوارزمی)324- پاییز پدرسالار - گابریل گارسیا مارکز (حکایتی دیگر)338- آبروی از دست رفته کاترینا بلوم - هاینریش بل (نیلوفر)346- مامور معتمد - گراهام گرین (نیلوفر)349- سولا - تونی موریسون (قله)350- شهرهای نامرئی - ایتالو کالوینو (باغ نو / پاپیروس)359- سیمای زنی در میان جمع - هاینریش بول (آگاه)365- آبی‌ترین چشم - تونی موریسون (ویستار)366- ترس دروازه‌بان از ضربه پنالتی - پتر هاندکه (فصل سبز)375- سلاخ‌خانه شماره 5 - کورت ونه‌گات (روشنگران و مطالعات زنان)389- 2001، یک ادیسه فضایی - آرتور سی. کلارک (نقطه)390- آیا آدم مصنوعی‌ها خواب گوسفند برقی می‌بینند؟ - فیلیپ ک. دیک (روشنگران)393- در قند هندوانه - ریچارد براتیگان (چشمه)399- صد سال تنهایی - گابریل گارسیا مارکز (امیرکبیر)400- مرشد و مارگاریتا - میخائیل بولگاکف (فرهنگ نشر نو)402- شوخی - میلان کوندرا (روشنگران)410- نایب کنسول - مارگاریت دوراس (نیلوفر)424- شیدائی لول و. اشتاین - مارگاریت دوراس (نیلوفر)427- گهواره گربه - کورت ونه‌گات (افق)433- حباب شیشه - سیلویا پلات (نشر باغ)436- پرواز بر فراز آشیانه فاخته - کن کیسی (هاشمی)439- منطقه مصیبت‌زده شهر - جی.جی. بالارد (جوانه رشد)441- هزارتوهای بورخس - خورخه لوئیس بورخس (کتاب زمان)445- فرنی و زوئی - جی.دی. سالینجر (نیلا)448- سولاریس - استانسیلاو لم (فاریاب)449- موش و گربه - گونتر گراس (فرزان روز)462- طبل حلبی - گونتر گراس (نیلوفر)466- بیلیارد در ساعت نه و نیم - هاینریش بل (سروش)468- یوزپلنگ- جوزپه تومازی دی لامپه دوزا (ققنوس)472- همه چیز فرو می‌پاشد - چینوا آچیه (جوانه رشد / سروش / آستان قدس رضوی)485- پنین - ولادیمیر ناباکوف (شوقستان)486- دکتر ژیواگو - بوریس پاسترناک (ساحل)494- ارباب حلقه‌ها - جی. آر. آر. تالکین (نگاه)495- معمای آقای ریپلی - پاتریشیا های اسمیت (طرح نو)499- آمریکایی آرام - گراهام گرین (خوارزمی)500- آخرین وسوسه مسیح - نیکوس کازانتزاکیس (نیلوفر)503- سلام بر غم - فرانسواز ساگان (هرم)508- سالار مگس‌ها - ویلیام گلدینگ (رهنما)511- خداحافظی طولانی - ریموند چندلر (روزنه‌کار)519- قاضی و جلادش - فردریش دورنمات (ماهی)521- مرد پیر و دریا - ارنست همینگوی (نگاه)522- شهود - فلنری اوکانر (نشر نو)525- مالون می‌میرد - ساموئل بکت (پژوهه)527- امپراطوری کهشکشانها (سه کتاب) - ایزاک آسیموف (شقایق)529- ناطوردشت - جی.دی. سالینجر (نیلا)530- انسان طاقی - آلبر کامو (قطره)535- مرد سوم - گراهام گرین (برگ / نی)539- من، روبوت - ایزاک آسیموف (پاسارگاد)547- 1984 - جورج اورول (نیلوفر)559- طاعون - آلبر کامو (نیلوفر)564- قلعه (مزرعه) حیوانات - جورج اورول (جامی)551- جان کلام - گراهام گرین (نیلوفر)569- مسیح هرگز به اینجا نرسید - کارلو لوی (هرمس)570- لبه تیغ - ویلیام سامرست موام (فرزان روز)579- بیگانه - آلبر کامو (نیلوفر)589- جلال و قدرت - گراهام گرین (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی)592- خوشه‌های خشم - جان استاین‌بک (امیرکبیر)574- شازده کوچولو - آنتوان دو سنت اگزوپری (امیرکبیر)576- بازی مهره شیشه‌ای - هرمان هسه (فردوس)578- برخیز ای موسی - ویلیام فاکنر (نیلوفر)587- زنگها برای که به صدا در می‌آیند - ارنست همینگوی (صفی علیشاه)599- خواب گران - ریموند چندلر (کتاب ایران)602- تهوع - ژان پل سارتر (نیلوفر)603- ربه‌کا - دافنه دو موریه (جامی / جاویدان)605- صخره برایتون - گراهام گرین (ثالث)606- ینگه دنیا - جان دس‌پس (هاشمی)608- موشها و آدمها - جان استاین‌بک (اساطیر)610- هابیت - جی. آر. آر. تالکین (پنجره)611- سال‌ها - ویرجینیا وولف (امیرکبیر)615- داشتن و نداشتن - ارنست همینگوی (امیرکبیر)619- بر باد رفته - مارگارت میچل (نگاه)622- ابشالوم، ابشالوم - ویلیام فاکنر (نیلوفر)628- آنها به اسبها شلیک می‌کنند - هوراس مکوی (باغ نو / نشر نو)643- اتوبیوگرافی آلیس بی. تکلاس - گرترود استاین (آگاه)648- سفر به انتهای شب - لوئی فردینان سلین (جامی)649- دنیای قشنگ نو - آلدوس هاکسلی (نیلوفر)654- امواج - ویرجینیا وولف (مهیا)655- کلید شیشه‌ی - داشیل همت (روزنه‌کار)663- وداع با اسلحه - ارنست همینگ‌‌وی (نیلوفر)664- خرمن سرخ - داشیل همت (روزنه‌کار)667- در غرب خبری نیست - اریک ماریا رمارک (جویا / ناهید)671- خشم و هیاهو - ویلیام فاکنر (نگاه)675- ارلاندو - ویرجینیا وولف (امیرکبیر)683- نادیا - آندره برتون (افق)684- گرگ بیابان - هرمان هسه (اساطیر)685- در جستجوی زمان از دست رفته - مارسل پروست (مرکز)686- به سوی فانوس دریایی - ویرجینیا وولف (نیلوفر)688- آمریکا - فرانتس کافکا (هاشمی)691- قصر - فرانتس کافکا (نیلوفر)692- شوایک - یاروسلاو هاشک (چشمه)698- خانم دالو ری - ویرجینیا وولف (رواق زمان نو)699- گتسبی بزرگ - اف. اسکات فیتز جرالد (نیلوفر)701- محاکمه - فرانتس کافکا (نیلوفر)704- بیلی باد ملوان - هرمان ملویل (فردا)706- کوه جادو - توماس نان (نگاه)707- ما - یوگنی زامیاتین (نشر دیگر)714- گاردن پارتی - کاترین منسفیلد (خانه آفتاب)717- سیذارتا - هرمان هسه (اساطیر)722- ببیت - سینکلر لوییس (نیلوفر چشمه)724- روباه - دی.اچ.لارنس (باغ نو)726- عصر بیگناهی - ادیت وارتون (جار / فاخته)736- چهره مرد هنرمند در جوانی - جیمز جویس (نیلوفر)741- پایبندیهای انسانی - ویلیام سامرست موام (چشمه)746- روزالده - هرمان هسه (دبیر)750- مرگ در ونیز - توماس مان (نگاه)757- مارتین ایدن - جک لندن (تندر)762- پاشنه آهنین - جک لندن (نشر خیزاب)765- مادر - ماکسیم گورکی (هیرمند)766- مامور سری - جوزف کنراد (بزرگمهر)780- دل تاریکی - جوزف کنراد (نیلوفر)781- درنده باسکرویل - سر آرتور کونان دویل (هرمس)782- بودنبروک‌ها (زوال یک خاندان) - توماس مان (ماهی)785- لرد جیم - جوزف کنراد (نیلوفر)795- کجا می‌روی - هنریک سینکویچ (سمیر)797- ماشین زمان - هربرت جورج ولز (انتشارت علمی و فرهنگی)799- جود گمنام - تامس هاردی (گل مریم / شقایق)808- تس - تامس هاردی (دنیای نو)809- تصویر دوریان گری - اسکار وایلد (دبیر / کمانگیر)813- گرسنه - کنوت هامسون (نگاه)824- ژرمینال - امیل زولا (نیلوفر)825- ماجراهای هاکلبری فین - مارک تواین (خوارزمی)826- بل آمی - گی دو موپوسان (مجید)829- مرگ ایوان ایلیچ - لئون تولستوی (نیلوفر)831- جزیره گنج - رابرت لوئی استیونسون (هرمس)837- برادران کارامازوف - فئودور داستایوسکی (ناهید)839- بازگشت بومی - تامس هاردی (نشر نو)840- آنا کارنینا - لئون تولستوی (نیلوفر)842- خاک بکر - ایوان‌سرگی‌یویچ تورگنیف (امیرکبیر)844- دست تکیده - تامس هاردی (تجربه)846- بدور از مردم شوریده - تامس هاردی (نشر نو)848- دور دنیا در هشتاد روز - ژول ورن (دنیای کتاب)853- مدیل مارچ - جورج الیوت (دنیای نو)857- جنگ و صلح - لئون تولستوی (نیلوفر)858- تربیت احساسات - گوستاو فلوبر (مرکز)861- ابله - فئودور داستایوسکی (چشمه)862- ماهسنگ (سنگ ماه) - ویلکی کالینز (سنبله / مجرد)863- زنان کوچک - لوئییز می آلکوت (قدیانی)866- سفر به مرکز زمین - ژول ورن (دنیای کتاب)867- جنایت و مکافات - فئودور داستایوسکی (خوارزمی)868- آلیس در سرزمین عجایب - لوئیس کارول (مرکز)871- یادداشتهای زیرزمینی - فئودور داستایوسکی (علمی و فرهنگی)873- بینوایان - ویکتور هوگو (جاویدان / امیرکبیر / توسن)874- پدران و پسران - تورگنیف (علمی و فرهنگی)875- سیلاس ماینر - جورج الیوت (دنیای نو)876- آرزوهای بزرگ - چارلز دیکنز (علمی و فرهنگی)879- آسیاب کنار فلوس (آسیاب رودخانه فلاس) - جورج الیوت (نگاه / واژه)883- داستان دو شهر - چارلز دیکنز (فرزان روز)884- ابلوموف - ایوان گنچاروف (امیرکبیر)886- مادام بواری - گوستاو فلوبر (مجید)891- ویلت - شارلوت برونته (پیمان)893- کلبه عمو توم - هریت بیچر استو (امیرکبیر)896- موبی‌دیک - هرمان ملویل (امیرکبیر)898- دیوید کاپرفیلد - چارلز دیکنز (امیرکبیر)902- بلندیهای بادگیر - امیلی برونته (نگاه)903- آگنس گری - آن برونته (آفرینگان)904- جین ایر - شارلوت برونته (جامی)906- کنت مونت کریستو - الکساندر دوما (هرمس)908- سه تفنگدار - الکساندر دوما (هرمس / زرین، گوتنبرگ)912- آرزوهای بر باد رفته - انوره دو بالزاک (امیرکبیر)918- اولیور تویست - چارلز دیکنز (مرکز)920- بابا گوریو - اونوره دو بالزاک (ققنوس)921- اوژنی گرانده - اونوره دو بالزاک (جاده ابریشم / سپیده)922- گوژپشت نوتردام - ویکتور هوگو (جاودان خرد)923- سرخ و سیاه - استاندال (نیلوفر)930- آیوانهو - سر والتر اسکات (توسن)933- وسوسه - جین اوستین (اکباتان)936- اما - جین اوستین (فکر روز)937- پارک منسفیلد - جین اوستین (کوشش)938- غرور و تعصب - جین اوستین (نشر نی)940- عقل و احساس - جین اوستین (نشر نی)953- زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی - لارنس اشترن (تجربه)955- اعترافات - ژان ژاک روسو (نیلوفر)959- رنج‌های ورتر جوان - یوهان ولف‌گانگ فون گوته (موسسه نشر تیر)966- امیل: رساله‌ای در باب آموزش و پرورش - ژان ژاک روسو (ناهید)967- برادرزاده رامو - دنیس دیدرو (البرز)970- کاندید - ولتر (جوانه توس / دستان / بهنود)975- سرگذشت تام جونز: کودک سر راهی - هنری فیلدینگ (نیلوفر)983- سفرهای گالیور - جوناتان سویفت (انتشارات علمی و فرهنگی)987- رابینسون کروزوئه - دانیل دفو (جامی)992- دن کیشوت - سر وانتس (روایت + نیل)996- هزار و یکشب - عبداللطیف تسوجی تبریزی (هرمس)1001- حکایتهای ازوپ - ازوپ (هرمس)
موفق باشید.

دوریس لسینگ





بر اساس اعلام موسسه‌ی نوبل، جایزه‌ی نوبل ادبیات سال 2007 به «دوریس لسینگ» نویسنده‌ی انگلیسی اهدا شد. این خبر دقایقی پیش در ساعت دو و نیم عصر به وقت تهران، پنج‌شنبه 19 مهر ماه توسط سایت رسمی موسسه نوبل اعلام شد و بسیاری از منتقدان ادبی جهان را شگفت زده کرد، چرا که احتمال رسیدن جایزه به «هاروکی موراکامی» و‌ «فیلیپ راث» بیشتر از «لسینگ» بوده است. با این همه، «دوریس لسینگ» که به قول «لوموند» نام‌اش بیش از صد سال در لیست نهایی نوبل قرار داشت، موفق شد به خاطر سال‌ها تلاش در عرصه‌ی ادبیات و به خصوص ادبیات زنان و مبارزه برای تحقق حقوق زنان این جایزه را از آن خود کند.ساعت سه عصر به وقت تهران برای گفت‌وگو با «لسینگ» اقدام کردم و به همین منظور با «لیزا تامسون» از دوستان صمیمی «لسینگ» و مدیربرنامه‌اش تماس گرفتم. «لیزا» گفت: «تا الان که موفق نشدم به دوریس خبر بدهم چون برای خرید بیرون از خانه رفته و هنوز خبر ندارد که نوبل را برده.» وی اطمینان داد که «لسینگ» از دریافت این جایزه بسیار خوشحال خواهد شد و از این که در ایران به دنیا آمده نیز سرافراز است. «لیزا» تلاش‌اش را خواهد کرد تا پایان روز «دوریس لسینگ» را برای اولین گفت‌وگو با ایران متقاعد کند. ساعت هفت عصر برای بار دوم با «لیزا تامسون» از موسسه‌ی «جاناتان کلوز» تماس گرفتم. این بار گفت که با «لسینگ» حرف زده است. «دوریس لسینگ» این گونه اظهار نظر کرده: «جایزه نوبل معتبرترین و مسحورکننده ترین جایزه است و من بی‌شک مسرورم.»لسینگ 22 اکتبر سال 1919 در کرمانشاه ایران به دنیا آمده و سال 1925 همراه خانواده‌اش به زیمباوه مهاجرت کرده است. وی که به اجبار به مدرسه‌ای کاتولیک رفته بود، در سن پانزده سالگی مدرسه را نیمه رها و از آن به بعد خودآموزی کرد. اولین رمانش در سال 1949 به نام «چمن آواز می‌خواند» در لندن منتشر شد و بعد به اروپا رفت و ساکن انگلستان شد. «دوریس لسینگ» در سال 2001 جایزه‌ی پرنس استریاس اسپانیا را بخاطر دفاع از آزادی و جهان سوم از آن خود کرد، جایزه‌ای که تا به حال به نویسندگان مطرحی همچون گابریل گارسیا مارکز، ماریو بارگاس یوسا و پل آستر اهدا شده است. وی همچنین بخاطر نوشتن کتاب «زیر پوست من» جایزه‌ی «یادمان تیت بلک» را برده و یک بار هم جایزه‌ی ادبیات بریتانیای «دیوید کوهن» را از آن خود کرده است. نام «دوریس لسینگ» امسال نیز در کنار نام نویسندگانی همچون «کارلوس فوئنتس» و «چینوئا آچه‌به» در لیست نهایی جایزه‌ی بوکر قرار داشت، اما این جایزه در نهایت به «آچه‌به» پدر ادبیات مدرن آفریقا رسید. لسینگ به گفته‌ی «لوموند» سال‌ها در لیست نهایی جایزه‌ی نوبل ادبیات بوده است.زندگی داستانی «دوریس لسینگ» را می‌توان به سه بخش عمده تقسیم کرد. بخش اول آن بین سال‌های 1944 تا 1956 است، یعنی زمانی که «لسینگ» همچون بسیاری از نویسندگان دیگر جهان، درگیر کمونیسم شده بود و با تاثیر از نظریات کمونیستی داستان می‌نوشته است. تب کمونیستم در این برهه‌ی زمانی نویسندگان بیشماری را در جهان گریبان‌گیر خود کرد و کمتر نویسنده‌ی مهمی را می‌توان پیدا کرد که در این بازه‌ی زمانی مستقل عمل کرده باشد. دومین بخش زندگی داستانی «لسینگ» به سال‌های 1956 تا 1969 بر می‌گردد. در این دوره‌ به موضوعات روانشناختی علاقه‌مند شد و انعکاس دغدغه‌های اجتماعی در آثارش به خوبی دیده می‌شود و پس از این دوره بخش سوم زندگی داستانی او شروع می‌شود، بخشی که بیشتر به جهان‌بینی صوفیست‌ها روی آورد و در عین حال به داستان‌های علمی و تخیلی هم علاقه‌مند شد.بخش زیادی از زندگی «دوریس لسینگ» به فعالیت در حوزه‌های فمینیستی مربوط می‌شود. «لسینگ» به اعتقاد بسیاری مهم‌ترین چهره‌ی ادبی فمینیستی بین نویسندگان معاصر است. کتاب «دفترچه‌ی طلایی» وی یکی از متون کلاسیک مکتب فمینیسم به حساب می‌آید. با این همه، «دوریس لسینگ» خود از اینکه نویسنده‌ی فمینیست به حساب بیاید، بیزار است و در همین رابطه در سال 1982 به «نیویورک تایمز» می‌گوید: «فمینیست‌ها از من می‌خواهند که مثل شاهد برایشان عمل کنم. آن‌ها انتظار دارند که من بیایم و بگویم، خواهرانم ، من در این ستیز شانه به شانه‌ی شما تا به سوی فجر پیروزی ایستاده‌ام، تا جایی که این مردهای حیوان صفت نباشند. آیا واقعا آن‌ها انتظار چنین عبارت‌های عوام‌فریبانه‌ای دارند؟ من با کمال تاسف باید بگویم که بله همین طور است.» «دوریس لسینگ» خواسته با ناخواسته به‌عنوان یکی از پیشروان نهضت فمینیسم در ادبیات معاصر شناخته می‌شود و همین امر نام‌اش را سال‌های متمادی در لیست نامزدان جایزه‌ی نوبل ادبیات قرار داده است.«لوموند» در ابتدای گفت‌وگویی که این هفته با «لسینگ» انجام داده می‌نویسد: «لسینگ همیشه نگاه تیز و روشنی دارد، نگاهی که این توانایی را دارد تا در یک ثانیه کنایه‌آمیز و سرد بشود... چند سانتیمتری کوتاه قد شده اما دوریس لسینگ‌ای که سه هفته‌ی دیگر در 22 اکتبر هشتاد و هشت ساله می‌شود، هیچ گاه پیر نشده و از هستی هم نمی‌ترسد. روحیه‌ی مبارزه‌جویانه‌اش هم هنوز سالم و سر حال است.» لوموند در ادامه به پنجاه عنوان کتابی اشاره می‌کند که لسینگ در طول این سالیان نوشته است و به این موضوع اشاره می‌کند که نام لسینگ سال‌ها در لیست نهایی نوبل ادبیات بوده است اما از آن جا که این جایزه کمی هم سیاسی عمل می‌کند، لسینگ تا به حال موفق نشده این جایزه را از آن خود کند. به اعتقاد لوموند لسینگ سیاست را با نگاهی طعنه‌آمیز می‌نگرد و آن را مسخره می‌کند. وی در این مصاحبه از تونی بلر به عنوان یک کوتوله نام می‌برد و درباره‌ی رئیس جمهور جدید فرانسه می‌گوید:«نمی‌دانم. اما شاید او هم کوتوله باشد.» لسینگ درباره‌ی بازه‌ی خاصی از زندگی‌ خود به لوموند می‌گوید: «نمی‌توانم از سال‌های 1960 و 1970 حرف بزنم، آدم‌هایی که من آن موقع می‌دیدم، همه هم‌عصران من هستند و هیچ وقت جرات نکردم آن‌ها را وارد داستان‌هایم کنم. من سال‌های شصت را در کتاب‌هایم نیاورده‌ام.» لسینگ همچنین نظرش را درباره‌ی کتاب‌های بیوگرافی به لوموند اینطور بیان می‌کند: «زندگی واقعی یک نویسنده نمی‌تواند توسط یک نویسنده‌ی دیگر فهمیده شود.»«دوریس لسینگ» از نویسندگانی‌است که سال‌ها پیش آثارش در فرانسه مورد استقبال قرار گرفته است. «دفترچه‌ی طلایی» از معروف‌ترین کتاب‌های «لسینگ» است که سال 1976 به فرانسه ترجمه شده و مورد استقبال قرار گرفته است. نه سال پس از انتشار این کتاب در فرانسه و همچنین ترجمه‌ی دیگر آثارش به فرانسه ماهنامه‌ی «مگزین لیته‌رر» در سال 1985 به سراغ او رفت و مصاحبه‌ی مفصلی با وی انجام داد. «مگزین لیته‌رر» این گفت‌وگو را برای دومین بار دسامبر سال گذشته در ویژ‌ه‌نامه‌ی چهل‌سال ادبیات به مناسبت چهلمین سال انتشار مجله برای بار دوم منتشر کرد. «دوریس لسینگ» در این گفت‌وگو به «مگزین لیته‌رر» می‌گوید: «وقتی دفترچه‌ی قرمز را می‌نوشتم چهل سالم بود. دوره‌ای که افسردگی سیاسی حاکم بود و من هم دور و اطرافم هر کسی را می‌دیدم از این جریان متاثر بود. بعد من همه‌اش به این بیماری عمومی فکر می‌کردم و فهمیدم که دلیلش این است که ما زندگی‌مان را می‌گذاریم یک طرف و ذهنیت سیاسی‌مان را هم می‌گذاریم طرف دیگر.» دوریس لسینگ درباره‌ی نویسندگی به «مگزین لیته‌رر» می‌گوید: «پروست را در نظر بگیرید که یکی از نویسندگان محبوب من است، او سیمای خسته‌ی جامعه‌ی خودش را به تصویر کشید و این را توسط شخصیت‌ها و توجه به یک طبقه اجتماعی انجام داد. او نشان داد که یک طبقه اجتماعی چگونه می‌تواند گرفتار اشرافیت و تبعاتش بشود. همین ماجرا در بودنبروک‌های توماس مان هم اتفاق می‌افتد. یا همان چیزی که در ادبیات روس قبل از شوروی، و بدون در نظر گرفتن چخوف، یعنی تولستوی، داستایوفسکی و تورگنیوف هم اتفاق می‌افتد

درباره «الف» اثر بورخس


ماهنامه ادبی «مگزین لیته رر» به مناسبت چهلمین سال انتشارش، ویژه نامه یی را در آخرین ماه سال 2006 منتشر کرد که گلچینی بود از گفت وگو های مجله با نویسندگان بزرگ دنیا در طول چهل سال فعالیتش و درباره معروف ترین اثرشان. گفت وگو با «خورخه لوئیس بورخس» هم در هفتاد و دومین شماره «مگزین لیته رر» که ژانویه 1973 انجام شده بود، منتشر شده و حال برای دومین بار در این ویژه نامه به چاپ رسیده است. محور اصلی این گفت وگو کتاب «الف و داستان های دیگر» است و «بورخس»، که آدم باحوصله و شوخ طبعی است، به سوالات پاسخ می دهد و هر از چند گاهی هم با یک «نه؟» گفتن، دنبال تایید گرفتن حرف هایش از مصاحبه کننده است.—-«بورخس» خود درباره «الف» می گوید:« «الف» تقلیدی نامحسوس از دانته است. دلم می خواست «آرژنتینو دانیه ری» را خیلی ساده درست مثل «ویرژیل»، که شخصیت با نمک و مضحکی دارد، خلق کنم. حتی نام «بئاتریس» را تغییر ندادم و خودم را جای دانته نشاندم ... بعدش حس کردم که این کارم حسابی مسخره می شود (بورخس می خندد) و البته یک چیزی را هم باید بگویم، که مطمئنم بی شک هیچ چیز درباره اش نمی دانید. نام هایی که در داستان هایم استفاده کرده ام همه نام های اشخاص واقعی اند. اغلب، افراد خانواده ام. کلی اسم تو خانواده ما وجود دارد و من هم ازشان استفاده کردم. مادرم از این کار خوشش نمی آمد، فکر می کنم که بیشتر می ترسید از این کار. البته اسم خودش را هم استفاده کرده بودم. خیلی هم دلم می خواست از آدم هایی که می شناختم در داستان هایم کاریکاتور خلق کنم. ( البته با تغییر اسمشان). «کارلوس آرژنتینو دانیه ری» داستان «الف» هم واقعاً وجود دارد، یکی از دوستانم است. البته کمی غلو کردم و کمی مسخره تر نشانش دادم. اما در کل خودش بود. مادرم این کار را بدجنسی می دانست، اما در کل چیز خاصی نبود، آنقدر ها هم معلوم نبود و اتفاقاً خود دوستم از داستان خوشش آمد و کلی تبریک گفت.»منتقد ها هم بویی نبردند از این ماجرا؟نه. هیچ کس به این موضوع توجهی نکرد. چون او هم آنقدر ها آدم مهمی نبود، شاعر بزرگی نبود که.از کدام داستان بیشتر خوشتان می آید؟فکر کنم که داستان «جنوب» باشد؛ چون درباره زندگی شخصی ام بود، نه؟ کلینیک، جراحی مغز... اینها ماجراهایی است که واقعاً برایم پیش آمده. سرم را عمل کردند، درست بالاترین نقطه اش را دست بزنید، دست بزنید (بورخس دستانش را روی موهایش می کشد) همین جا، همین برآمدگی. باور کنید، خیلی وحشتناک بود. هر وقت از جاده یی رد می شدم که در مسیرش کلینیکی بود، راهم را کج می کردم و از مسیر دیگری می رفتم.تا آنجا که من می دانم داستان ها را درست بعد از همین عمل بود که نوشتید؟بله، اتفاق مسخره یی افتاد. داشتم با عجله می دویدم که روی پله ها افتادم و با سر خوردم زمین و سرم شکست. مدت زمان زیادی را بستری بودم در... اسمش چه بود؟ در کما. بله، خودش است. وقتی هم که به هوش آمدم ترسم از این بود که دیگر نتوانم درست و حسابی فکر کنم. مطمئن نبودم که توانایی ذهنی ام هنوز سالم است یا نه. چند روز بعد چند تا کتاب انگلیسی به دستم رسید. مادرم خریده بود تا برایم بخواند و حوصله ام سر نرود. اما ترسم از این بود که نکند هیچ چی نفهمم. یک روزی بالاخره یکی را شروع کرد به خواندن و ناگهان دید که دارم گریه می کنم، نگرانم شد اما بهش گفتم که نه، اتفاقی نیفتاده، اتفاق خوش یمنی افتاده و دیوانه نشده ام و هنوز عقلم سر جایش است. می بینید که حسابی خل شده بودم... بعدش از خودم پرسیدم که هنوز می توانم بنویسم یا نه. اگر البته اصلاً می توانستم، تصمیم گرفتم که با یک داستان کوتاه شروع کنم چون هیچ وقت ننوشته بودم. به خودم گفتم که اگر هم نتوانستم چیزی بنویسم به خاطر همان مشکل همیشگی است؛ چون نوشتن کار مشکلی است دیگر. نه؟ «پیر منارد، نویسنده دن کیشوت» را نوشتم. بد هم نبود. تصمیم گرفتم همان ژانر را حفظ کنم. خوشم آمده بود.کدام یک از داستان های دیگرتان اتوبیوگرافی اند؟تقریباً همه شان همین طورند. خیلی سخت است که آدم در مورد چیزی که به خودش مربوط نیست بنویسد. همیشه آدم درباره مشکلاتش می نویسد و خب شما بهتر می دانید، ادبیات کمک بزرگی است در دنیا. من این طور فکر می کنم. چون مثلاً من هم مثل خیلی از آدم های دنیا ناراحت می شوم که به جای این که بنشینم و به بدبختی ام فکر کنم (که مثلاً دختری از من خوشش نمی آید...) می روم سراغ ادبیات و از موقعیت های احساسی ماجرا استفاده می کنم. مثلاً «فانس یا حافظه» (واقعاً که داستان خسته کننده یی است، مگر نه؟) این داستان را وقتی نوشتم که مرض بی خوابی داشتم. (اغلب بی خوابی به سرم می زد و کابوس می دیدم). هر شب، هر وقت می رفتم که بخوابم، ترس داشتم که خوابم نبرد. دست خودم نبود، اتاق، خانه، حیاط و هر چه که اطرافم بود می آمد تو ذهنم. آزارم می داد و زشت و بد ترکیب می دیدم شان. اگر قرار بود همه تصاویری که در دنیا دیده بودم و چهره همه آدم ها و شکل همه مکان هایی که می شناختم همیشه در ذهنم بیاید، دنیا خیلی وحشتناک می شد. برای همین این داستان را نوشتم، داستان مردی که حافظه بیکران و پیوسته دارد. بعد از مدت کوتاهی بی خوابی ها تمام شد. تمام شدـ چون من سمبل همه بی خوابی هایم را در این پسر بیچاره «فانس»، پیدا کردم.اغلب کابوس می بینید؟بله، کابوس می بینم. همیشه هم یک چیز را می بینم. خیلی ساده می شود توضیحش داد. این جور کابوس ها را از وقتی که دیگر نتوانستم بخوانم، از وقتی که کور شدم می بینم. اما الان، تقریباً هر شب خواب می بینم که می توانم بخوانم، خواب می بینم که نوشته یی بهم داده اند و من دارم از روی آن می خوانم. اما وقتی نوشته را می بینم، نمی توانم آن را بخوانم. وقتی به کلمات نگاه می کنم، فاصله و تعدادشان زیاد و در نهایت محو می شوند. حروف صامت هم پشت سر هم تکرار می شوند و نوشته تبدیل می شود به متنی بی معنی. بدون مفهوم. این همان چیزی است که همیشه درباره کور شدنم فکر می کردم، این خواب ها سیمای علاقه من به خواندن و نوشتن است. البته این کابوس ها کمی فرق داشتند. می خواندم، چیزهایی را می خواندم که می فهمیدم و البته زیاد هم معروف نبودند اما قبول می کردم که دارم می خوانم. بعدش هنوز بیدار نشده بودم که به خودم می گفتم نه نمی توانم بخوانم، فقط تصور می کنم که می توانم، خواندن چیز دیگری است، خواندن باید از روی متنی حقیقی باشد. این قدر این خواب آزارم می داد تا اینکه کتاب را می بستم. اما الان گرفتار نوع دیگری از خواب های مزاحم شده ام، باید نوشته یی مبهم را بخوانم، نوشته یی که کلماتش تلوتلو می خورند و مارپیچی از حروف دارد. کابوس دیگری هم هست. گاهی خواب می بینم که در «بوئنوس آیرس» گم شده ام. ایستاده ام در تقاطعی از دو خیابان که خوب آنجا را می شناسم، اما می دانم و حس می کنم که گم شده ام. نمی توانم به خانه ام برگردم. اما این هم دقیقاً همان خواب است. همیشه چیز یکسانی است. نه؟ دوستانم همیشه می گویند که کابوس هایشان هیچ وقت مهم نبوده. در حالی که من هر وقت می خواهم بخوابم، از دوباره دیدن آن خواب در وحشتم. همیشه و همیشه، همان کابوس. قبلاً همه خواب هایم را برای مادرم تعریف می کردم، اما بعد از پنج سالگی دیگر این کار را نکردم. الان او نود و پنج سالش است، کمی دارم سوئیسی حرف می زنم.1 آخر تحصیلاتم را در سوئیس به پایان رساندم. الان خیلی پیر شده، نه؟ اگر کابوس هایم را برایش تعریف کنم، فکر می کند که حتماً دیوانه شده ام یا اتفاقی افتاده. نه، الان بیشتر او است که کابوس هایش را برایم تعریف می کند