سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سالینجر


سالینجر، داستان‌نویس آمریکایی بین سال‎ سالینجر ، داستان نویس آمریکایی بین سالهای 59-1948 یک رمان و چند مجموعه داستان کوتاه منتشر کرد. مشهورترین اثر او «ناطور دشت» (1951) است، داستانی درباره پسربچه مدرسه‌ای یاغی و تجربیات آرمان گرایانه‌اش در نیویورک: «چیزی که من رو دیوونه می‌کنه کتابیه که وقتی خوندی‌ش، آرزو کنی نویسنده‎اش دوست صمیمی‌ت باشه تا هر وقت که دلت خواست بتونی بهش تلفن کنی.
هر چند، این زیاد اتفاق نمی‌افته.» "هولدن کالفیلد، ناطور دشت"ا
جی.دی.سالینجر در یک منطقه آپارتمانی شیک در منهتن نیویورک به دنیا آمد و بزرگ شد. او پسر یک یهودی موفق وارد کننده‌ی پنیر کاشر و همسر ایرلندی-اسکاتلندی‌اش بود. در دوران کودکی، جروم جوان را سانی صدا می‌کردند. خانواده آپارتمان زیبایی در خیابان پارک داشتند. پس از مطالعات بی‌قرار در مدرسه ابتدایی، او را به دانشکده نظامی «فورچ والی» فرستادند که برای مدت کوتاهی در آن‎جا شرکت کرد. دوستان او در این دوره هوش طعنه‌آمیز او را به یاد می‌آورند. در 1937 وقتی 18-19 ساله بود، 5 ماه را در اروپا گذراند. از 1937 تا 1938 در کالج اورسینوس و دانشگاه نیویورک مشغول مطالعه بود. عاشق «اونا اونیل» شد و تقریبا هر روز برای او نامه نوشت و بعدها زمانی که اونیل با چارلز چاپلین که بسیار از او مسن‎تر بود ازدواج کرد، شوکه شد.در 1939 سالینجر در یک کلاس داستان کوتاه نویسی در دانشگاه کلمبیا تحت نظر ویت برنت ـ بنیانگذار و ویراستار مجله‌ی "داستان" - شرکت کرد. در جریان جنگ جهانی دوم به پیاده نظام فرستاده شد و در ماجرای حمله‌ی نورماندی درگیر شد. همراهان سالینجر از او به عنوان فردی بسیار شجاع و یک قهرمان باهوش یاد می‌کنند. در طول اولین ماه‎های اقامتش در پاریس، سالینجر تصمیم به نوشتن داستان گرفت و در همان جا ارنست همینگوی را ملاقات کرد. او هم‌چنین در یکی از خونین‎ترین بخش‎های جنگ در هورتگن والدهم ـ یک جنگ بی‌فایده ـ گرفتار شد و وحشت‎های جنگ را به چشم خود دید.در داستان تحسین‌شده‌ی او «به ازمه، با عشق و نکبت» او یک سرباز آمریکایی بسیار خسته و رنج‌دیده را تصویر می‌کند که رابطه‎ای را با یک دختر 13 ساله‌یبریتانیایی آغاز می‌کند که به او کمک دوباره جرعه‎ای از زندگی را بچشد. خود سالینجر بنا بر بیوگرافی نوشته «یان همیلتون» مدتی به دلیل فشارهای روانی بستری و تحت درمان بوده است. پس از خدمت در ارتش (1942 تا 1946) خودش را وقف نوشتن کرد. او با دیگر نویسندگان مشتاق پوکر بازی می‌کرد، اما به عنوان یک شخصیت تند مزاج که همیشه بازی را می‌برد به حساب می‌آمد. او همینگوی و اشتاین‎بک را نویسندگان درجه دوم می‌دانست اما ملویل را ستایش می‌کرد. در 1945 سالینجر با یک زن فرانسوی به نام سیلویا که پزشک بود ازدواج کرد. آنها بعدها از هم جدا شدند و سالینجر با کلایر داگلاس دختر منتقد هنری انگلیسی رابرت لنگتون داگلاس ازدواج کرد. این ازدواج هم در سال 1967 زمانی که سالینجر به دنیای شخصی خود پناه برد و این فقط ذن بودایی بود که توسعه پیدا می‌کرد، به طلاق انجامید.داستان‎های اولیه سالینجر در مجله‌هایی مثل «داستان» ظاهر شدند. در حالی که اولین داستان‎های مهم او در 1945 در «Saturday Evening Post» و «esquire» منتشر شد و بعد از آن در نیویورکر که تقریبا همه کارهای بعدی او را منتشر کرد. در 1948 «یک روز خوش برای موزماهی» را منتشر شد و «سیمور گلس» را که خودکشی کرد معرفی کرد. این از اولین ارجاعات به خانواده گلس بود که داستان‎هایشان بدنه اصلی نوشته‎های سالینجر را تشکیل می‌دادند. چرخه گلس در مجموعه‎های «فرانی و زوئی» (1961)، «تیرهای سقف را بالاتر بگذارید، نجاران (1961) و «سیمور: پیشگفتار »(1961) ادامه پیدا کرد. بسیاری از داستان ها را «بادی گلس» روایت می‌کند.«هپ ورث، 16، 1942» به شکل یک نامه از یک کمپ تابستانی نوشته شده است که در آن سیمور 7 ساله پرتره‎ای از خودش و برادر کوچکترش بادی مجسم می کند.«هنگامی که به عقب نگاه می‌کنم، به عقب گوش می‌دهم، در حدود 6 تا یا کمی بیشتر شاعر اصیل در آمریکا داشته‎ایم البته در کنار چندین و چند شاعر عجیب و غریب با استعداد خداداد و (خصوصا در دوره مدرن) با تعداد زیادی از سبک‎های منحرف بسیار جالب دیده می‌شود. حالا چیزی شبیه یک محکومیت حس می کنم که ما فقط 3 یا 4 شاعر واقعا غیر قابل چشم پوشی داریم و فکر می‌کنم که سیمور نهایتا در میان آن 3-4 نفر قرار می گیرد.» (از سیمور: پیشگفتار)20 داستان از Collier, Saturday Evening Post, Esquire, Good Hosekeeping, Cosmopolitan و NewYorker بین سالهای 41 تا 48 در کتابی با عنوان «داستان‎های کامل انتخاب نشده از جی.دی.سالینجر» ( 2 جلد) در سال 1974 وارد بازار شد. بسیاری از آن‌ها منعکس‌کننده‌ی دوران خدمت خود سالینجر در ارتش بود. بعدها سالینجر تاثیرات هندو ـ بودایی بر خود پذیرفت. او به یک مرید بسیار دو آتشه‌ی «بشارت‎های سیری راماکریشنا» شد که در مورد مطالعه تصوف و عرفان هندو بودایی بود که سوامی نیخیلاناندا و جوزف کمپبل آن‎ها را به انگلیسی ترجمه کرده بودند.اولین رمان سالینجر، ناطور دشت، به سرعت به عنوان کتاب برگزیده باشگاه کتاب ماه انتخاب شد و تحسین‎های گسترده بین‎المللی را نصیب خود ساخت. هنوز هم سالیانه در حدود 250000 نسخه فروش دارد. سالینجر زیاد برای اهداف تبلیغاتی فعالیت نکرد و حتی عنوان کرد که عکسش نباید در کتاب استفاده شود.اولین نقدها بر کتاب متفاوت بودند، هرچند که بیشتر منتقدان آن را درخشان خواندند. رمان اسمش را از جمله‎ای از رابرت برنز می‌گیرد که در رمان هولدن کالفیلد، شخصیت اول داستان، آن را به اشتباه نقل می‌کند در حالی که خود را به عنوان «ناطور دشت» می‌بیند که باید بچه‎های دنیا را از فروافتادن از یک «صخره مسخره» محافظت کند.داستان به صورت مونولوگ و با زبان عامیانه زنده نوشته شده است. قهرمان بی‌قرار 16 ساله ـ همان طور که خود سالینجر در جوانی بی‌قرار بود ـ در طول تعطیلات کریسمس از مدرسه به نیویورک فرار می‌کند تا خودش را پیدا کند و برای اولین بار رابطه‌ی جنسی را تجربه کند. او شب را با رفتن به یک باشگاه شبانه سپری می‌کند، یک ملاقات ناموفق با یک فاحشه دارد و روز بعد یکی از دوست دخترهای قدیمی‌اش را ملاقات می‌کند. پس از این که مست می‌کند به خانه می‌رود. معلم قدیمی مدرسه هولدن به او پیشنهاد رابطه همجنس‎گرایانه می‌دهد. خواهرش را ملاقات می‌کند تا به او بگوید که می‌خواهد خانه را ترک کند و یک شکست روانی را تجربه می‌کند. طنز رمان آن را در جایگاه سنتی مارک تواین در کارهایی کلاسیکش مثل ماجراهای هکلبری فین و تام سایر قرار می‌دهد اما نگاهش به دنیا خالی از اوهام و غفلت‎های آن‎هاست. هولدن همه چیز را ساختگی می‌خواند و در جستجوی صمیمیت و صداقت است. هولدن ارائه دهنده قهرمان اولیه با وحشت‎های دوران جوانی و بلوغ است اما پر از زندگی و از لحاظ ادبی نقطه مقابل بزرگ «ورتر جوان» گوته است.هر از چند گاه شایعاتی پخش می‌شوند که سالینجر رمان دیگری منتشر خواهد کرد یا این‎که دارد با استفاده از نام مستعاری شاید مثل «توماس پینچون» کتاب منتشر می‌کند. «من توجه کرده‎ام که یک هنرمند واقعی از هر چیزی بیشتر زنده می‌ماند. با تردید می‌گویم حتی بیشتر از ستایش.» این را سالینجر در سیمور: پیشگفتار می‌گوید. از اواخر دهه 60 او از تبلیغات دوری کرده است. روزنامه‎ها تصور می‌کنند چون او مصاحبه نمی‌کند چیزی برای پنهان کردن دارد. در 1961, مجله تایمز، گروهی از خبرنگاران را برای بررسی و تحقیق در مورد زندگی خصوصی سالینجر ارسال کرد. «من نوشتن را دوست دارم. من عاشق نوشتن هستم. اما فقط برای خودم و برای رضایت خودم می‌نویسم.» سالینجر این را در 1974 به خبرنگار نیویورک تایمز گفت. با این وجود بر اساس حرف‎های جویس مینراد، که برای مدتی طولانی از دهه 1970 به نویسنده نزدیک بود، سالینجر هنوز هم می‌نویسد اما هیچ کس اجازه ندارد کار او را ببیند. مینراد 18 ساله بود که نامه‎ای از نویسنده دریافت کرد و پس از یک مکاتبه پرشور پیش سالینجر رفت.بیوگرافی بدون اجازه‎ی یان همیلتون از سالینجر زمانی که نویسنده استفاده‌ی گسترده از نقل قول‎های نامه‎های خصوصی‌اش را نپذیرفت، دوباره نوشته شد. نسخه جدید «در جستجوی جی.دی.سالینجر» در 1988 وارد بازار شد. در 1992 خانه Cornish سالینجر آتش گرفت اما او از دست خبرنگارانی که فرصتی برای مصاحبه با او پیدا کرده بودند، فرار کرد. در اواخر دهه 1980 سالینجر با کالین اونیل ازدواج کرد. داستان مینراد از رابطه‌اش با سالینجر در اکتبر 1998 با نام خانه ما در دنیا روانه بازار شد.